عملیات کربلای۵ به فاصله دو هفته بعد از عملیات کربلای۴ شروع شد. شنیدم که شما در هر دو عملیات حضور داشتید،درست است ؟
من تخریبچی بودم؛ البته در کربلای۴ تخریبچیهای زیادی دوره غواصی دیده بودند. قرار بود ابتدا بچههای غواص خطشکن شوند و سپس دیگران به آنها بپیوندند. همین که غواصان وارد آب شدند، دشمن با چهارلول که آنزمان برای انهدام هواپیما استفاده میشد، شروع به زدن بچهها کرد. آنزمان کل گردانهای ایران برای عملیات، ٢٠٠گردان بود؛ اما بهدلیل هوشیارشدن دشمن تعداد کمی وارد آب شدند که از گردان یاسین به فرماندهی شهید محدثیفر فقط گروهان ستار وارد آب شده و تعدادی از آنها شهید شدند.
رزمندگان به فاصله دو هفته توانستند کربلای۵ را آغاز کنند و توانستیم مجددا عملیات شکستخورده را احیا کنیم. در جنگ آن چیزی که اهمیت دارد، تنها اراده و توکل است. ایران یک کشور بود؛ اما ازآنسو استکبار جهانی و غرب بهوضوح پشت صدام ایستاده بودند.
جنگ، سال۵٩ شروع شد و ما یکی از بزرگترین عملیاتهایمان در این دوران کربلای۵ بود. قصد نداشتیم بصره را تصرف کنیم، بلکه میخواستیم مواضعمان را محکمتر کرده باشیم. این عملیات به اندازهای اهمیت داشت که صدام و تمام غرب متوجه شدند نمیتوانند ایران را شکست دهند.
شما خودتان در عملیات کربلای۵ مجروح شدید. چه خاطرهای از آن زمان دارید؟
در کربلای۵ بهدلیل انفجار، رودههایم پاره شد و سال۶۶ از ناحیه هر دو پا مجروح شدم. بگذارید در همینجا هم یادی کنم از فرمانده شهید رضوی که آنزمان با شهادتطلبی جان من را نجات داد. یکی از کارهای ما تخریبچیها این بود که در کنار بچههای اطلاعاتعملیات برای شناسایی همراه شویم. یکبار چهارنفری برای شناسایی رفتیم. یادم هست منطقهای که در آن حضور داشتیم، مسطح نبود.
مجبور بودیم بدویم. انفجار پیاپی به کنار پایمان برخورد میکرد و بهوسیله آرپیچی مدام میزدند. صدای انفجار مهیب قطع نمیشد. در یک مرحله که از گودالی پریدم، به زمین خوردم و بدنم تکان نمیخورد. درهمینحین شهید رضوی که خیلی جلوتر رفته بود، به عقب نگاه کرد و تا من را دید، در میان آن رگبار برگشت. این کار واقعا ایثار میخواهد. نمیتوانید تصور کنید که گلوله مدام از زمین و آسمان ببارد، اما کسی راه رفته را برگردد. او من را به پشت خودش سوار کرد و با سرعت کندتری برگشت. در ظاهرم هیچ چیز دیده نمیشد؛ اما وقتی به بیمارستان مشهد رسیدم، تازه فهمیدند که رودههایم بر اثر موج انفجار پاره شده است. مدت ١٠ روز نه غذا خوردم و نه آب.
شما بعد از یکبار مجروحیت شدید مجددا به جبهه برگشتید و درست چند ماه قبل از پذیرش قطعنامه هر دو پایتان را از دست دادید. هیچوقت در این سالها فکر نکردید ای کاش برنمیگشتم؟
این سوال را خیلیها پرسیدند. حتی گفتهاند تو که وظیفه خودت را انجام داده بودی، چرا مجددا رفتی؛ اما حقیقتا اصلا اینطور نیست. اینچیزها معامله با خداست. ما در جریان کربلا میبینیم یاران اباعبدا...(ع) میگویند «این یک جان هیچ که اگر هفتاد مرتبه هم جانم را بخواهید، خواهم داد»؛ پس همه اینها برمیگردد به چیزهایی که ما در دلمان داریم و وقتی انسان به این مسئله رسید که راهش درست است، ادامه خواهد داد. آنزمان بهمحض اینکه مجروحین خوب میشدند، به منطقه برمیگشتند. خیلیوقتها در خود منطقه در بیمارستانهای صحرایی میتوانستند مداوا کنند، کلا دوران نقاهتمان را هم در سنگر میگذراندیم. دوستانی داشتیم که با پای مصنوعی هم به جبهه آمده بودند.
من تخریبچی بودم؛ البته در کربلای۴ تخریبچیهای زیادی دوره غواصی دیده بودند. قرار بود ابتدا بچههای غواص خطشکن شوند و سپس دیگران به آنها بپیوندند. همین که غواصان وارد آب شدند، دشمن با چهارلول که آنزمان برای انهدام هواپیما استفاده میشد، شروع به زدن بچهها کرد. آنزمان کل گردانهای ایران برای عملیات، ٢٠٠گردان بود؛ اما بهدلیل هوشیارشدن دشمن تعداد کمی وارد آب شدند که از گردان یاسین به فرماندهی شهید محدثیفر فقط گروهان ستار وارد آب شده و تعدادی از آنها شهید شدند.
رزمندگان به فاصله دو هفته توانستند کربلای۵ را آغاز کنند و توانستیم مجددا عملیات شکستخورده را احیا کنیم. در جنگ آن چیزی که اهمیت دارد، تنها اراده و توکل است. ایران یک کشور بود؛ اما ازآنسو استکبار جهانی و غرب بهوضوح پشت صدام ایستاده بودند.
جنگ، سال۵٩ شروع شد و ما یکی از بزرگترین عملیاتهایمان در این دوران کربلای۵ بود. قصد نداشتیم بصره را تصرف کنیم، بلکه میخواستیم مواضعمان را محکمتر کرده باشیم. این عملیات به اندازهای اهمیت داشت که صدام و تمام غرب متوجه شدند نمیتوانند ایران را شکست دهند.
شما خودتان در عملیات کربلای۵ مجروح شدید. چه خاطرهای از آن زمان دارید؟
در کربلای۵ بهدلیل انفجار، رودههایم پاره شد و سال۶۶ از ناحیه هر دو پا مجروح شدم. بگذارید در همینجا هم یادی کنم از فرمانده شهید رضوی که آنزمان با شهادتطلبی جان من را نجات داد. یکی از کارهای ما تخریبچیها این بود که در کنار بچههای اطلاعاتعملیات برای شناسایی همراه شویم. یکبار چهارنفری برای شناسایی رفتیم. یادم هست منطقهای که در آن حضور داشتیم، مسطح نبود.
مجبور بودیم بدویم. انفجار پیاپی به کنار پایمان برخورد میکرد و بهوسیله آرپیچی مدام میزدند. صدای انفجار مهیب قطع نمیشد. در یک مرحله که از گودالی پریدم، به زمین خوردم و بدنم تکان نمیخورد. درهمینحین شهید رضوی که خیلی جلوتر رفته بود، به عقب نگاه کرد و تا من را دید، در میان آن رگبار برگشت. این کار واقعا ایثار میخواهد. نمیتوانید تصور کنید که گلوله مدام از زمین و آسمان ببارد، اما کسی راه رفته را برگردد. او من را به پشت خودش سوار کرد و با سرعت کندتری برگشت. در ظاهرم هیچ چیز دیده نمیشد؛ اما وقتی به بیمارستان مشهد رسیدم، تازه فهمیدند که رودههایم بر اثر موج انفجار پاره شده است. مدت ١٠ روز نه غذا خوردم و نه آب.
شما بعد از یکبار مجروحیت شدید مجددا به جبهه برگشتید و درست چند ماه قبل از پذیرش قطعنامه هر دو پایتان را از دست دادید. هیچوقت در این سالها فکر نکردید ای کاش برنمیگشتم؟
این سوال را خیلیها پرسیدند. حتی گفتهاند تو که وظیفه خودت را انجام داده بودی، چرا مجددا رفتی؛ اما حقیقتا اصلا اینطور نیست. اینچیزها معامله با خداست. ما در جریان کربلا میبینیم یاران اباعبدا...(ع) میگویند «این یک جان هیچ که اگر هفتاد مرتبه هم جانم را بخواهید، خواهم داد»؛ پس همه اینها برمیگردد به چیزهایی که ما در دلمان داریم و وقتی انسان به این مسئله رسید که راهش درست است، ادامه خواهد داد. آنزمان بهمحض اینکه مجروحین خوب میشدند، به منطقه برمیگشتند. خیلیوقتها در خود منطقه در بیمارستانهای صحرایی میتوانستند مداوا کنند، کلا دوران نقاهتمان را هم در سنگر میگذراندیم. دوستانی داشتیم که با پای مصنوعی هم به جبهه آمده بودند.