محمد کاملان- این روزها شوفاژ و بخاری جای کرسی را گرفته است. زندگی ماشینی، خانوادهها را از هم دور کرده و دیگر مثل قدیمترها دور هم جمع نمیشوند اما هنوز هم مادربزرگها و پدربزرگها به یلداهای قدیم فکر میکنند و چیز دیگری، جای خاطرات خوش آن روزها را برایشان نمیگیرد. در آستانه طولانیترین شب سال، پای خاطرات شیرین مادربزرگهای منطقهمان نشستیم و خاطره شبچلههای قدیمی را زنده کردیم.
..........................................
قورمهخوری شب یلدا
وقتی از منیره زمانی، از اهالی محله فاطمیه میخواهیم که برایمان از خاطرات شبهای یلدای قدیمش صحبت کند، بیدرنگ حرف از خوراکیهای خوشمزه آن موقعها به میان میآورد. او میگوید: «زمانیکه من هفتهشتساله بودم، رسم بر این بود که اواسط تابستان هرخانواده برای ذخیره ایام زمستانش، یک گوسفند میخرید؛ چون آن موقع نه به آن صورت قصابیای وجود داشت و نه مردم، توانایی خرید گوشت از قصابیها را داشتند. هرسال پدرم، این کار را میکرد و آنقدر به گوسفند غذا میداد که وقتی آخر پاییز میشد، حیوان حسابی چاق بود و آماده کشتن. یکیدوهفته پیش از آمدن شب یلدا، گوسفند را میکشتند و گوشتش را بهعنوان آذوقه زمستان قورمه میکردند. یادم است که من و خواهر و برادرهایم، دائم روزشماری میکردیم که شب چله زودتر بیاید تا آن مقداری از گوشت قورمه را که بهعنوان یکی از خوراکیهای یلدا برای میهمان میآوردند، بخوریم. یک بار هم دور از چشم مادرم، جای قورمهها را در زیرزمین پیدا کردم و با خیال راحت، کوزه را باز کردم و دلی از عزا درآوردم.»
..........................................
طبع گرم آجیل
زمانی ادامه میدهد: «آجیل شب چله زمان ما با چیزی که امروز شما بهعنوان آجیل میشناسید، زمین تا آسمان فرق میکرد. آن موقع، خبری از پسته و بادام و از این قبیل نبود؛ یعنی خیلی از مردم مثل ما پولشان کفاف خرید آنها را نمیداد. برای همین خشکبار شب یلدای ما منحصر بود به انجیر خشک، نخودچی، کشمش، توت خشک (قیسی). تخمهها هم که حاصل دسترنج مادر خانه بود. تخم خربزه و هندوانه و کدو را دور نمیریختند. همه را جمع میکردند و بعد از فرآوریهای خاصی که روی آنها انجام میدادند، نزدیکیهای شب یلدا شروع به تفتدادن تخمهها میکردند.»
از این شهروند قدیمی منطقه درباره فلسفه خوراکیهایی که شب یلدا خورده میشود، سوال میکنیم که پاسخ میدهد: «بیشتر خوراکیها و انواع آجیلی که در این شب فراهم میشود، طبع گرم دارند و بهاصطلاح به آنها گرمی میگوییم. ضمن اینکه از قدیمالایام گفتهاند که چون مغزها مثل گردو و بادام و بهویژه تخمه هندوانه و کدو بسیار مقوی و انرژیزا هستند، بهتر است در فصل زمستان مصرف شوند. پدرم که در کار داروی گیاهی بود و عطاری داشت، درباره خوردن هندوانه که میوهای تابستانی است، آن هم در شب اول زمستان میگفت: هندوانه مغز را گرم میکند و خوردن آن در زمستان باعث میشود که بدن به تعادل برسد.»
..........................................
داستان طبقکشها و خنچهبرون
یکی از رسوم قدیمی شبهای یلدا، خنچهبرون داماد برای عروس است؛ رسمی که این روزها شکل و شمایلش با آنچه در قدیم اجرا میشد، کاملا فرق کرده است. سکینه محمدزاده که جزو قدیمیترین ساکنان محله خواجهربیع است، برایمان تعریف میکند: «روز و شبهای منتهی به شب چله یا همان یلدا، بازار میوهفروشها و بهویژه طبقکشها حسابی داغ میشد. دامادها موظف بودند که برای تازهعروسشان «شبچلگی» ببرند. چیزهایی هم که برای عروس میآوردند، بستگی به وضع مالی داماد داشت؛ مثلا شوهر من که کارگر بود و درآمدش چندان زیاد و چشمگیر نبود، برای من یک جفت کفش و یک قواره پارچه آورد.»
او صحبتهایش را اینطور ادامه میدهد: «در قدیم، داماد که برای خرید میوه شب یلدا به مغازه میوهفروشی میرفت، وقتی توضیح میداد که قرار است برای عروسش شبچلگی ببرد، خود آنها طبقکش خبر میکردند و میوهها و لوازمی را که داماد میخواست برای همسرش ببرد، در طبقها میچیدند و همراه با ساز و دهل، روانه منزل عروسخانم میکردند. بعد هم خانواده داماد، میهمان خانه مادر و پدر عروس میشدند و به رسم شبهای یلدا تا پاسی از شب دور هم جمع بودند.»
محمدزاده میافزاید: «حالا همین رسم شبچلگی بردن برای عروس، آنقدر با تجملات همراه شده است که دیگر آن حالوهوای گذشته را ندارد. دلم به حال دامادهای این دوره و زمانه میسوزد که تا اسم شب یلدا میآید، پشتشان میلرزد.»
..........................................
شب شکرگزاری
قمر دربانی که سالهای زیادی از عمرش را در روستا زندگی کرده است و خودش میگوید تقریبا ۳۰سال است که به مشهد مهاجرت کرده، ساکن محله خواجهربیع است. او برایمان از برگزاری آیین شب یلدا در روستایشان میگوید و خاطراتش را اینطور بازگو میکند: «شب اول زمستان برای ما که در روستا زندگی و کشاورزی میکردیم و دائم چشممان به آسمان بود که ببارد، شب شکرگزاری بود. در آن شب، همه اهالی در مسجد روستا یا خانه کدخدا دور هم جمع میشدند و به شکرانه نعمت بارش پاییزی و به قصد دعا برای تداوم بارشها در زمستان نماز میخواندند. بعداز نماز شکر، تاره نوبت به شبشینی میرسید. هرکسی از خوراکیها و غذاهای شب یلدا که در خانهاش داشت، با خود میآورد و در بزرگترین خانه روستا که معمولا متعلق به کدخدا بود، دورهم جمع میشدیم و یلدا را جشن میگرفتیم.»
..........................................
گذر از کوچههای برفی با گردسوز
رقیه صادقی، شهروند ساکن محله فاطمیه، با زبانی شیرین برای ما از اولین شب زمستان و کوچههای برفی حرف میزند و میگوید: «۵۰-۴۰سال پیش، آسمان مثل امروز اینقدر بخیل نبود. از اواسط آبان، برف سنگینی شروع به باریدن میکرد. آن زمان هم خانهها مثل الان نبود که از آهن ساخته شده باشند. همه چوب بود و کاهگل. مردم مجبور بودند که دائم برف پشتبامها را داخل کوچههای باریک و کمعرض بریزند؛ برای همین برفها روی هم تلنبار میشد و گاهی ارتفاعش از قد یک انسان هم بالاتر میرفت. چون با آن وضعیت عبورومرور مردم با مشکل مواجه میشد، اهالی از بین برفها کوچه باز میکردند تا رفتوآمد راحتتر صورت بگیرد. یادم است هنگامیکه میخواستیم برای دورهمی شب یلدا به خانه پدر و مادرم برویم، باید از میان همین کوچههای برفی و با مشقت زیاد عبور میکردیم. موقعی هم که به مقصد میرسیدیم، لباسهای خودمان و بچهها پر از گل شده و دست و پاهایمان حسابی یخ کرده بود.»
صادقی با خنده ادامه میدهد: «آن زمان، کرسی عضو جدانشدنی هر خانهای بود. وقتی با دست و پای یخزده وارد خانه والدینم میشدیم، کنار کرسی برایمان جا باز میکردند و ما خودمان را با آتش زغال گرم میکردیم. آخر شب هم چون هوا بهشدت تاریک میشد و چشم چشم را نمیدید، گردسوز یا فانوس بهدست، راه خانه در پیش میگرفتیم. اگر هم شبچله از آسمان برف میبارید، فردا صبح این دامادها و پسرهای خانواده بودند که باید روی پشتبام میرفتند و برف پارو میکردند.»
..........................................
یاد قصههای مادربزرگ به خیر
با فاطمه رستمی که همکلام میشویم، از قصههای شیرینی که مادربزرگها در شبهای زمستان و بهخصوص شب یلدا برای نوههایشان تعریف میکردند، صحبت به میان میآورد و با حسرت میگوید: «آن روزها خبری از تلویزیون و رادیو و اینجور چیزها نبود. شب یلدا که میشد، همه اعضای خانواده هرجا که بودند، خودشان را به خانه بزرگتر فامیل میرساندند. اصلا شب چله، بهانه و هدف همین دید و بازدیدها بود اما برای ما بچهها این شب، شب ویژهای بود. خاطرم هست صحبت بزرگترها که گل میانداخت و گرم میشد، بیبی، مادربزرگ بسیار خوشذوق و خوشبیانم، ما نوهها را که تعدادمان کم هم نبود، از جمع بزرگترها جدا میکرد. نخود و کشمش و انارهای دانشده را هم که از قبل برای ما آماده میکرد، جلویمان میگذاشت و قصهگفتن را شروع میکرد. باوجود اینکه میدانستیم قصههایی که مادربزرگ قصد داشت برای ما تعریف کند، تکراری است، باز هم ما بچهها محو صحبتهای او میشدیم. به قول معروف، اگر توپ کنارمان منفجر میکردند، اصلا متوجه نمیشدیم. چانه بیبی که گرم میشد، کمکم گرمای کرسی و قصهگویی شیرین مادربزرگ، چشمهای ما را گرم میکرد و به خواب میرفتیم.»
این شهروند ساکن محله راهآهن میگوید فناوری، شب چلههای امروز را خراب کرده است و ادامه میدهد: «رنگ و بوی شب چلههای امروز با گذشته کاملا فرق کرده و معنا و مفهوم اصلی خود را از دست داده است. الان همه دور هم مینشینند و بهجای اینکه باهم حرف بزنند، سرشان در گوشی موبایل است.»
او میافزاید: «من خودم دو نوه دارم و بارها سعی کردهام که همان قصههای جذابی را که بارها از زبان مادربزرگم شنیدم، برایشان تعریف کنم اما چیزهایی مثل موبایل و تبلت و کارتونهایی که امروز از تلویزیون پخش میشود، جذابیت قصه و قصهگویی را از بین برده است.»